با سلام به دوستای گلم
حالتون خوبه؟چه خبرا؟ ما که امتحانامون شروع شد و ......
در ضمن این که شما الآن تو این وبلاگ تشریف دارید الکی نیست ،بلکه حاصل بسی زحمت طاقت فرسا از متفکر اندیشمند و نخبه ی خطه ای از استان البرز (دبیرستان شرافت میباشد) این رو دوباره گفتم که فراموش نشه (میدونم خوش خندم)خب ایندفعه میخوام دو تا ماه دیگه رو براتون بذارم
آذر:
کوسه برنشین:هُرمزدروز از آذرماه برابر با 1آذر در گاهشماری ایرانی در روزگار ساسانیان آغاز بهار به دلیل در نظر نگرفتن کبیسه با اول آذرماه مصادف بود از این رو مراسم سنتی «بهار جشن» را در آغاز آذرماه که همزمان با بهار بود انجام می دادند.
یکی از این مراسم که شهرتی بسیار داشت و همانند جشن های کارناوالی بوده است«کوسه برنشین» نام دارد. بیرونی شرح این رسم را چنین آورده که در نخستین روز از آذرماه - یا نخستین روز بهار - مردی کوسه (بی ریش) با شمایلی عجیب و غریب را بر خری می نشاندند که به دستی کلاغ داشت و به دستی بادبزن و خود را مرتب باد می زد. او برای جلوگیری از نفوذ سرما با روغن های گرم کننده ی ویژه ای خود را چرب کرده و خوراک و آشامیدنی های گرم کننده می خورد؛ مردم به این کوسه ی ژنده پوش که اشعاری در وصف بدرود با زمستان و سرما می خواند می خندیدند و آب و برفابه به سوی او پرتاب می کردند.شمار فراوانی از مردم کوچه و بازار و نیز برخی ماموران حکومتی به دنبال او بودند و او مجاز بود که از هر خانه و دکانی یک درم سیم یا یک دینار بگیرد. اگر کسی از پرداختن این وجه سرباز می زد مرد کوسه می توانست از ظرف مرکب سیاه یا گل سرخرنگی که همراه داشت او یا خانه او را نشان کند و گاه به لودگی فرمان تاراج او را می داد. بخشی از این پول که از آغاز مراسم تا میانه ی روز به دست می آمد سهم حاکم و درآمد میانه ی روز تا پایان مراسم به هنگام غروب سهم کوسه و همراهان او بود.مردم از ترس حکومت و مسخرگی و لودگی کوسه و نیز از بیم آلوده شدن لباس و جامه معمولا این پول را پرداخت می کردند.
پس از غروب آفتاب، کوسه باید می گریخت و پنهان می شد، وگرنه مردم مجاز به ضرب و شتم او بودند و کسی نیز مانع آن ها نمی شد.
در برهان قاطعنیز می خوانیم : «جشنی است که پارسیان در غره ی آذرماه می کرده اند و وجه تسمیه اش آن است که در این روز مرد کوسه ی یک چشم بدقیافه ی مضحکی را بر الاغی سوار کرده و داروی گرم بر بدن او طلا می کردند و آن مرد مضحک مروحه و بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می کرد و از گرما شکایت می نمود و مردمان برف و یخ بر او می زدند و چندی از غلامان پادشاه نیز با اوهمراه بودند و از هر دکانی یک درم سیم می گرفتند
و اگر کسی در چیزی دادن اهمال و تعلل می کرد گل سیاه و مرکب [ که ] همراه او بود بر جامه و لباس آن کس می پاشید و از صباح تا نماز پیشین هرچه جمع می شد تعلق به سرکار پادشاه داشت و از پیشین تا نماز دیگر به کوسه و جمعی که با او همراه بودند و اگر کوسه بعد از نماز دیگر به نظر بازاریان درمی آمد او را آنقدر که توانستند می زدند و آن روز را به عربی «رکوب کوسبج» خوانند ... گویند در این روز جمشید از دریا مروارید برآورد و در این روز خدایتعالی حکم سعادت و شقاوت فرمود هر که در این روز پیش از آنکه حرف زند بهی بخورد و ترنج ببوید تمام سال او را سعادت باشد.»
در عجایب مخلوقاتطوسی نیز آمده است که :«... در این روز لٶلٶ از دریا برآرند و گویند که در این روز باری تعالی حکم به سعادت و شقاوت هر کسی معلوم کرده است. هر که در این روز پیش از آن که سخن گوید «سفرجل» (بِه) تناول کند و ترنج ببوید در تمامی سال مسعود باشد.»
شمس الدین صوفی دمشقینیز به این مراسم اشاره دارد، با این تفاوت که در توصیف او کوسه بر گاوی می نشیند و زمان مراسم نیز هفت روز است. این جشن به جشن های بابلی «ساکئا» و «زگموگ» شباهت فراوانی دارد. در جشن «ساکئا»، شاه مقام خود را به یک محکوم به مرگ تفویض می کرد مرد محکوم به جامه ی شاهانه درمی آمد بر تخت می نشست و فرمان می داد و پادشاه چون دیگر رعایا در بین مردم می ماند. پس از یک روز فرمانروایی (که معمولا با
فرامین طنز همراه بود) او را اعدام می کردند و شاه دوباره برتخت می نشست.
در کتاب «گوژپشت نتردام» هم ویکتورهوگو به
کارناوالی در روز خاصی به نام «جشن احمق ها» اشاره می کند که به
این مراسم شباهت فراوانی دارد.
در روزگار ما، با توجه به اینکه بهار در جای خود در اعتدال ربیعی،
مراسمی در برخی مناطق ایران انجام می شود که شباهت هایی به کوسه برنشین دارد همچون
مراسم «حاجی فیروز»، «پیربابو» و «عروس
گولی»، اما آنچه پیداست این است که امروزه در این مراسم تنها عنصر نمایشی
باقی مانده و جنبه های آیینی خود را کاملا از دست داده است، حال آنکه در مراسم
«کوسه گردی» و «کوسه گلین» که هنوز در برخی
مناطق قم و استان مرکزی توسط شبانان برگزار می شود، نشانه هایی از اعتقادات و
باورهای اساطیری برای طلب باران دیده می شود.
جشن آذرگان:
آذرروز از آذرماه برابر با
9آذر در گاهشماری ایرانی«نماز به تو ای آتش، ای بزرگ ترین آفریده ی اهورامزدا وسزاوار ستایش»یسنا 62، بند 9روز نهم هر ماه «آذر» یا
«اَتر»(Atar) نام دارد؛ آذر ایزد ِویژه ی همه ی آتش هاست و از احترام ویژه ای نسبت به سایر آخشیج ها (عناصر) برخوردار می باشد و «جشن آذرگان» جشنی دیگر از جشن های آتش است در گرامیداشت این آخشیج و ایزد منسوب به آن.در صفحه ۲۵۶ ترجمه ی آثارالباقیهاز ابوریحان بیرونی درباره ی این جشن آمده است :
«... روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند می باشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشته ای که به همه ی آتش ها موکل است نامیده شده، زرتشت امر کرده در این روز آتشکده ها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند ...»
در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان
قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة
احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را
«آذرخش» نوشته اند.
در جشن های آتش مردم روی بام خانه ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و
شادمانی و پایکوبی و نیایش و فرآوری خوراک های ویژه و «آفرینگان خوانی» جشن می
گیرند.
نزد ایرانیان، جشن آذرگان از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و همچون نوروز
و مهرگان بر آن ارج می نهاده اند. در این روز آتشکده ها را آراسته و آذین بندی می
کردند و در آن جایگاه مقدس مراسم ویژه ای برای جشن برگزار می کردند. نظافت و
پاکیزگی، از جمله ستردن موی و چیدن ناخن در این روز نیک بود و معتقد بودند در این
روز مشاوره و رایزنی درباره ی امور و دشواری ها به نتیجه ی مطلوب می انجامد.آتش به طور عموم از روزگاران بسیار کهن تا به امروز مورد توجه همه
ی اقوام روی زمین بوده و هر قوم و طایفه ای به شکلی آن را ستوده اند. دانشمند آلمانی «شفتلویتز»(Sheftelwitz) در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در این باره دارد و نشان می دهد که چگونه همه ی
ملل جهان از هر نژاد آتش را می ستایند و از متمدن ترین کشورها در اروپا تا وحشی
ترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.
در نزد هندوان نیز، «آگنی»(Agni) اسم آتش و نام پروردگار آن است و در
«ریگ ودا»ی هندوان و اوستای ایرانیان اسم پیشوای دینی هر دو دسته از آریایی ها،
«اَتره ون»(Athravan) می باشد که به مانک آذربان و آن کسی که از برای پاسبانی آتش
گماشته می شود است.
همچنان در «وستالیس»(Westalis) در رم قدیم دختری پاکدامن و دانا
از خاندانی شریف به نگهبانی و زنده نگه داشتن آتش مقدس در معبد «وستا»(Westa) موظف بوده است و در مدت خدمتش که 30 سال بوده، می بایست با کمال پاکی و پرهیزگاری و تقدس به سر برد و نگذارد آتش مقدسی که پشتیبان دولت رم تصور می شد خاموش گردد.
عاشوریه: بیست و هفتمماه کیسلوعبری برابر با 27 آذر در گاهشماری ایران یدر این روز (روز نخست سُرطانا) صابئین مندایی به یاد غرق شدگان توفان نوح مراسمی به نام «لوفانی» و «دخرانی» برگزار می کنند.
شب چله:انارمروز از آذرماه برابر با 30 آذر در گاهشماری ایرانی می ستاییم مهر را
آنکه از آسمان بر فراز برجی پهن با هزاران چشم بر ایرانیان می نگرد
نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد آن که مردمان را از نیاز و دشواری برهاند.
«شب چله»(یلدا) یا جشن زایش مهر، درازترین شب
سال و شب زادن دوباره ی خورشید و آغاز فصل زمستان است که یادگاری هفت هزار ساله و ارزشمند از نیاکان فرهیخته ی مان به شمار می آید. ایرانیانی که هزاران سال پیش دریافتند که گاهشماری بر پایه ی ماه نمیتواند گاهشماری درستی باشد. پس به پژوهش درباره ی حرکت خورشید پرداختند و گاهشماری خود را بر پایه ی آن قرار دادند. ایشان حرکت خورشید را در برجهای آسمان اندازهگیری کردند و برای هر برجی نام خاصی گذاشتند و دریافتند هنگامی که برآمدن خورشید با برآمدن برج «بره» در یک زمان باشد، بهار است و دریافتند که در ابتدای پاییز و بهار روز و شب برابر است و در ابتدای تابستان روز بلندتر از شب است. ایرانیان باستان گاهشماری خود را بر اساس چله (چهل روز) تقسیم کردند و 9 چله (ماه) داشتند.
می دانیم که در فرهنگ ایرانیان عدد چهل مانند عدد هفت و دوازده قداست خاصی دارد. واژههای «چله نشستن»، «چل چلی» و در
طبرستان واژههای «پیرا چله، گرما چله» نشانه ی اهمیت این عدد در میان فرهنگ ایرانی است.امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند که مراسم شب چله برای رفع
نحوست بلندترین شب سال برگزار میشود، اما میدانیم که در باورهای کهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمیشده است و جشن شب چله، همچون بسیاری از آیینهای ایرانی، ریشه در رویدادی کیهانی دارد.
در گاهشماری ایرانی که دقیق ترین ِگاهشماری ها و سازگارترین ِآن ها با تقویم طبیعی است، همواره و در همه ی سالها،
شب چله و انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سیام آذرماه و بامداد یکم دیماه
است.
شب چله در آیین مهر
همان گونه که در پیش آمد، شب چله زاد روز ایزد مهر یا میترا است.
نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار میآمده است و امروزه کارکرد خود را در تقویم میلادی که ادامه ی گاهشماری میترایی است و حدود چهار سده پس از مبدا میلادی به وجود آمده، ادامه میدهد. کیش مهر (میتراییسم) تاثیر گذارترین آیینی است که پس از مهاجرت آریاییان در زمان فریدون به اروپای کنونی رفت و ردپای آن را در همه ی ادیان جهان می توان مشاهده کرد.کلمه ی یلدا واژه ای سریانی است و به معنای تولد یا میلاد است. در برخی منابع آمده است که پس از مسیحی شدن رومیان، چهارسد سال پس از تولد عیسی مسیح، کلیسا جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عیسی پذیرفت، زیرا زمان دقیق تولد وی معلوم نبود. در واقع یلدا یک جشن آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. وقتی میتراییسم از تمدن ایران باستان به سایر جهان منتقل شد در روم و بسیاری از کشورهای اروپایی روز 21 دسامبر به عنوان تولد میترا جشن گرفته می شد ولی پس از قرن چهارم میلادی در پی اشتباه محاسباتی، این روز به 25 دسامبر انتقال یافت و از سوی مسیحیان به عنوان روز کریسمس جشن گرفته شد. از این روست که تا امروز بابا نوئل با لباس و کلاه مُغان ظاهر می شود و درخت سرو و ستاره ی بالای آن هم یادگاری از کیش مهر و فرهنگ ایرانی است.
ابوریحان بیرونی، مبدا سالشماری تقویم کهن سیستانی را از آغاز زمستان ذکر کرده وجالب این که نام نخستین ماه سال در تقویم سیستانی نیز «کریست» بوده است.
منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز میگردد و پیش از آن، آنگونه که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل کرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار - خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه میگیرد.
نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک، قهرمان بزرگ
ملی ایران بودهاند (که هنوز هم حامیان سرمایهداری لجام گسیخته اندیشههای
عدالتجویانه او را سد راه منافع طبقاتی خود میدانند) سخت گرامی و بزرگ دانسته
میشد و از آن با نام «خرم روز» یاد میکرده و آیینهایی ویژه داشتهاند. این مراسم
و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده میشود که نمونه آن
تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است. همچنین در تقویم کهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است که با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.
آیین های برگزاری جشن شب چله
ایرانیان همواره شیفته ی شادی و جشن بوده اند و این جشن ها را با
روشنایی و نور می آراستند. آن ها خورشید را نماد نیکی می دانستند و در جشن هایشان آن را ستایش می کردند. در درازترین و تیره ترین شب سال، ستایش خورشید نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، طلوع خورشید و سپیده دم را انتظار می کشند تا خود شاهد دمیدن خورشید باشند و آن را ستایش کنند.
در گذشته، آیینهایی در این هنگام برگزار میشده است که یکی از آن ها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمههای آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و
همچنین خوراکیهای فراوان برای بیداری درازمدت که همچون انار و هندوانه و سنجد،به رنگ سرخ خورشید باشند.
از جمله آیین های این شب می توان به دورهم نشینی، فراهم
کردن تنقلات و آجیل(لرک) و میوه های خشک، قصه گویی، فال حافظ، فال کوزه، و شعرخوانی (بیتو خوانی) اشاره کرد.
شب چله در ادبیات
کرده خورشید صبح ملکت تو روز همه دشمنان شب یلدا ؟
مسعود سعد سلمان
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست شب فراق تو هرگه که هست یلداییست
سعدی
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
معزی
سخنم بلند نام از سخن تو گشت و شاید
که دراز نامی از نام مسیح یافت یلدا
سیف اسفرنگی
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند
منوچهری
چون حلقه ربایند به نیزه، تو به نیزه خال رخ رنگی بربایی شب یلدا
عنصری
روز رویش چون بر انداخت نقاب ااز سر
زلف گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست
سعدی
هست چون صبح آشکارا، کاین صبح چند
را بیم صبح رستخیز ست از شب یلدای من
خاقانی
دی:
خرم روز:هرمزدروز از دی ماه برابر با 1 دی در گاهشماری ایرانی از گرامی ترین روزهای ایرانیان به نام «خرم روز» یا «خور روز»(خورشید روز) یا جشن «نود روز»(90 روز تا نوروز)آغاز سال نو در برخی از تقویم های ایران باستان که هنوز نیز در
پامیر و بدخشان بکار گرفته می شود.دیده شدن خورشید در این روز نه تنها «زایش
خورشید» را نوید می دهد، بلکه آغاز روز، ماه، و فصل و سال جدید نیز بوده است. همچنین هنگام جشنی به نام «آب نو» در آذربایجان همراه با تعویض آب ِآب انبارها با آب ِتازه همراه با مراسمی همگانی.
جشن دیگان:یکم،هشتم و بیست و سوم دی چهار جشن منسوب به«دی/دادار»(خداوند/هرمزد).
دی به آذرروز از دی ماه برابر با 8دی در گاهشماری ایرانی واژه ی دیکه در اوستا
«دتهوش»(Dathush) یا «دزوه»(Daz-vah) می باشد به
معنی دادار یا آفریننده و آفریدگار است که همیشه به مانند صفتی برای اهورامزدا آورده شده است.واژه ی «دی» از مصدر «دا» آمده است که در اوستا و فارسی هخامنشی
(پارسی باستان) و سانسکریت به معنی دادن، آفریدن، ساختن، و بخشیدن، است.
در پهلوی «داتن»(Datan) و در فارسی «دادن» شده است و «داتر»(Dater) که در پهلوی «داتار» و در فارسی «دادار» یا آفریدگار گفته می شود و در خود اوستا در آفرینگان گاهنبار بند 11 صفت دتهوش برای دهمین ماه سال بکار رفته است. ابوریحان بیرونیدرباره ی «دی» می گوید :
«... دی ماه، نخستین روز آن خرم روز است و این روز و ماه هر دو به
نام خداوند است که «هرمز» نامیده می شود، یعنی حکیم و دارای رای و آفریدگار. در این روز عادت ایرانیان چنین بوده که پادشاه از تخت شاهی پایین می آمد و جامه ای سفید می
پوشید و در بیابان بر فرش های سپید می نشست و دربان و یساولان را که شکوه پادشاه با آن هاست به کنار می راند و هر کس که می خواست پادشاه را ببیند، خواه دارا و خواه
نادار بدون هیچ گونه نگهبان و پاسبان، نزد شاه می رفت و با او به گفتگو می پرداخت و در این روز پادشاه با برزگران می نشست و در یک سفره با آن ها خوراک می خورد و می گفت : من مانند یکی از شماها هستم و با شماها برادرم، زیرا استواری و پایداری جهان
به کارهایی است که به دست شما انجام می شود و امنیت کشور نیز با من است، نه پادشاه را از مردم گریزی است و نه مردم را از پادشاه ...»
چهار جشن منسوب به «دی» یا «دادار»(خداوند - هرمزد) :
1- اورمزد و دی ماه در نخستین روز دی ماه
2- دی بآذر و دی ماه
در هشتمین روز دی ماه
3- دی بمهر و دی ماه پانزدهمین روز دی ماه
4- دی بدین و
دی ماه بیست و سومین روز دی ماه
که «کوشیار گیلانی» در «زیج جامع» این روزها را «دی
جشن» می نامد.
سیرسور:
گوشروز از دی ماه برابر با 14دی در گاهشماری ایرانی
جشنی در گوش روز از دی ماه برگزار می شده است به نام
«سیرسور» که در این روز ویژه، همراه با غذا سیر می خوردند یا آن
را در میان گوشت نهاده و می پختند و بر این باور داشتند که خوردن این غذاها زیان
های دیوها را دور می کند.
نیز روز غلبه ی دیوان بر جمشیدشاه و کشته شدن وی در
روایت های ایرانی، که در شاهنامه ی فردوسی هم آمده است که پدیده ی گوشت خواری پس از جمشید رواج پیدا کرده.در زین الاخبارنیز در این باره آمده است : «... سنت بر آن بود که در این روز از خوردن چربی خودداری کنند ...»
در برهان قاطعنیز می خوانیم :
«... در این روز فارسیان عید کنند و جشن سازند و در این روز گوشت
و سیر برادر پیاز خورند و گویند که خوردن آن ایمن بودن از مس جن است و جن گرفته را
از آن دهند. نیک است در این روز فرزند به مکتب دادن پیشه و صنعت
آموختن.»جشن تبیکان:دی به مهرروز از دی ماه برابر با 15دی در گاهشماری ایرانی جشنی همراه با ساخت تندیس ها و پیکره هایی به شکل انسان با گل یاخمیر که در پشت بام ها قرار می دادند و گاه آن ها را می سوزاندند.در باورمردم این کار برای از بین بردن موجودات آزار رسان بوده است.
در برخی متون از این جشن به نام «تبیکان» یا «بتیکان» نام برده شده است که به احتمال شکل تغییر یافته ی «دیبگان» است.
همچنین در بامداد این روز سیب خورده و نرگس می بوییدند و با فرا
رسیدن شامگاه سنبل بر آتش می نهادند و بر این باور داشتند که با این کار سراسر سال
را آسوده و دور از فقر و خشکسالی خواهند بود.
جشن«درامذینان»:مهرروز از دی ماه برابر با 16دی در گاهشماری ایرانی جشنی به نام «درامزینان» یا «کاکتل» یا «کاکثل» در متون ایرانی که جشنی
بسیار کهن و اسطوره ای و ناشناخته است که نام های گوناگون آن ارتباط با «درفش
کاویان» و «گاو کتل» یا «گاو درفش» را نشان می دهد.در این روایت ها «فریدون»
نیز جایگاه شاخصی دارد و می دانیم که در باورهای کهن، پیوندهای بسیاری میان فریدون و گاو وجود دارد.(مانند پرورش فریدون توسط «گاو پُرمایه» یا «گاو بَرمایه» و گرزه ی «گاو سر» فریدون) گونه های مختلف نام های کهن، نشانه ی دیرینگی ِاین آیین و فراموش شدن شکل اصلی نام آن است. این روز احتمالا در پیوند با دیده شدن صورت فلکی «گاو» یا «ثور» نیز بوده است.
کوسه گلدی: در نیمه ی زمستان، چوپانان و دامداران مناطق مرکزی ایران مراسمی به نام «کوسه گلدی» برگزار می کنند. در این مراسم یک نفر نقش کوسه را بازی می کند و لباس قرمز و پوستینی به تن کرده، کلاه ویژه ی قرمز رنگی به سر می گذارد و تنبک زنان و رقص کنان به در خانه های دامداران رفته و با خواندن آواز از صاحب خانه ها، گردو و بادام هدیه می گیرد.
بازم با تشکر از خودم